يادنامهاي از شهيد عزيز محمّدرضا جوكاردهويي
نام پدر: خيرالله محل و تاريخ تولد: عباسآباد1344
سن: 34 سال تحصيلات: فوق ديپلم
شغل: نيروي انتظامي وضعيت تأهل: متأهل، دو فرزند
محل شهادت:جادهي سيرجان نحوهي شهادت: درگيري با اشرار
تاريخ شهادت: 26/6/1378 محل دفن: رونيز سفلي
در بهاري دلپذير كه شكوفهها در آغوش باد زيباتر از هميشه ميرقصيدند و هواي روستا با بوي گل و چمن درآميخته بود در خانهاي كاهگلي و كوچك، نوزادي چشم گشود كه به احترام ائمه او را «محمّدرضا» ناميدند. در خانوادهاي مذهبي و ديندار رشد و نمو يافت و خورشيد عشق الهي در دلش تابيدن گرفت. «محمّدرضا» فرزند كوه و صحرا بود كه از همان كودكي از كار عار نداشت؛ از بنّايي و كاشي كاري گرفته تا به چرا بردن گوسفندان. مادرش ميگويد: «محمّدرضا را با خون دل بزرگ كردم و چون عيالوار بوديم آنقدر سختي كشيدم تا او بتواند درس بخواند.»
وي براي ادامهي تحصيل به شهرستان «فسا» رفت و پس از آن وارد دانشكدهي افسري شد اما به علت برخي مشكلات آن را رها كرد و به روستا بازگشت. آنقدر به امام خميني(ره) علاقه داشت كه چهرهاي زيبا از او ترسيم مينمود كه هنوز هم قاب عكس امام در تاقچهي اتاق، يادآور دوران نوجواني اوست. «محمّدرضا» جواني مرتب و منظم بود و بسيار نجيب و باوقار. سعهي صدر، صبر و استقامت و بردبارياش در برابر مشكلات، از او انساني ساخته بود كه در آينده بتواند از هستي و زندگي خود در راه آرمانش بگذرد. چنانچه بين دوستان و آشنايانكدورتي ايجاد ميشد با گشادهرويي بين آنها صلح و صفا برقرار ميكرد. «محمّدرضا» با تشكيل خانواده به زندگياش طراوتي تازه بخشيد و شادي و نشاط را به ارمغان آورد. او براي همسرش ياري مهربان و مددكار بود و براي فرزندانش پدري دلسوز.
عشقي كه در وجودش نهفته بود او را ناگزير كرد كه به جمع پاسداران كميتهي انقلاب اسلامي بپيوندد و در راه حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي تلاشها و ايثارگريهاي فراواني از خود به يادگار بگذارد. با ادغام كميتهي انقلاب اسلامي با شهرباني و ژاندارمري، «شهيد جوكار» مسؤوليت بخش مبارزه با مواد مخدر نيروي انتظامي شهرستان استهبان را عهدهدار گشت و در راه مبارزه با سوداگران مرگ سر از پا نميشناخت و هرگاه خانواده به او اعتراضي ميكردند ميگفت: «شما نگران نباشيد، من وظيفهام را انجام ميدهم و سرنوشت هر كسي با خداست.»
«محمّدرضا» بارها گفته بود كه آرزوي شهادت دارد و او كه چنين آرزومند وصال بود، در درگيري با قاچاقچيان، درِ باغ شهادت به رويش گشوده شد و با لبخندي زيبا كه بر لبانش نقش بسته بود به ديدار دوست شتافت.