يادنامهاي از شهيد عزيز مسعود بهروز
نام پدر: حسين محل و تاريخ تولد: استهبان 1347
سن: 20 سال تحصيلات: اول دبيرستان
شغل: محصّل وضعيت تاهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 1/12/64
حضور در جبهه: 211 روز تاريخ شهادت: 4/3/67
محل شهادت: شلمچه محل دفن: استهبان
«مسعود» دومين لالهي به خون نشستهي باغ شهادت است؛ كه پس از پرواز برادرش «مسلم»، علم خونين او را برداشت و ادامه دهندهي راهش شد …
وي در خانوادهاي مذهبي پرورش يافت و عشق اهل بيت عصمت و طهارت از همان ابتدا با روح پاكش درآميخت و با معرفت و حقيقت آشنا شد. سنّ زيادي نداشت كه لبهاي مباركش با تلاوت اذان و اقامه عطرآگين گشت و مكبّر مسجد محله (جواد الائمه) شد. در هفتمين بهار زندگي با شور و شوقي توصيف نشدني به مدرسه رفت و در كلاس درس، الفباي عشق و صداقت آموخت، او در روزهاي تعطيل با پدرش به كار ميرفت و او را ياري ميداد. از اخلاقي پسنديده برخوردار بود و در كمك به ديگران نهايت تلاش را به كار ميبرد.
مسعود در هنرستان در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصيل بود كه داغ برادرش مسلم را بهانه كرد و براي رفتن به جبهه آماده شد. مادرش ميگويد: «روزي مسعود از من سؤال كرد برادرم چند ساله بود كه شهيد شد و من گفتم شانزده ساله، او در جوابم گفت پس من هم شش سال ديگر به شهادت ميرسم.»
بعد از آن مسعود به بسيج رفت تا نام خود را در كنار نام ديگر عاشقان كربلا بنويسد، اما چون سنش كم بود، قبول نكردند، بناچار سن خود را در تصوير شناسنامه تغيير داد و با خيالي آسوده پا به كربلاي ايران نهاد و به دل فرصت حضور داد. وي در منطقهي آتشخيز «شلمچه» عليه كفار به مبارزه پرداخت و پس از حماسهها و رشادتهاي بسيار، جلوهاي از عشق و ايثار را به نمايش گذاشت و به برادر شهيدش پيوست.
پدرش كه دومين عزيز خود را صبورانه به آغوش خاك سپرده بود، از غم فراق آنها از شلمچه چنين گلايه دارد.
«نمـودي اي شلمچــه داغدارم ربـودي از كفم صبر و قرارم
زديده اشك ميبارم شب وروز براي مسلم و مسعود بهروز»