يادنامهاي از شهيد عزيز احمد يوسفيرونيزي
نام پدر: عباس محل و تاريخ تولد: رونيز 1345
سن: 19 سال تحصيلات: اول دبيرستان
شغل: نظامي وضعيت تاهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: ارتش تاريخ اولين اعزام: 20/2/61
حضور در جبهه: 315 روز تاريخ شهادت: 1/1/64
محل شهادت: قصرشيرين محل دفن: رونيز
در بين نگاههاي نگران و دستهايي كه به دعا بلند شده بود، صداي گريهي «احمد» نسيم نوازش را در محفل گرم خانواده به حركت درآورد و فضا از عطر حضور او معطّر گرديد.
دوران شورانگيز كودكي را با همهي فراز و نشيبهايش، در كنار مزارع و تحت حمايت پدر و مادر زحمتكش خود به سر آورد و سپس براي كسب دانش و معرفت، با شادي كودكانه راهي دبستان شد. وي در طول زندگياش بارها از مرز مرگ و خطر گذشت و با حادثهها و توفانهاي بلا دست و پنجه نرم كرد، به طوري كه مادرش ميگويد: «او از كودكي چندين بار سوخت، يكبار تصادف كرد، يكبار از پشت بام به زمين افتاد و بارها با مرگ روبرو شد، اما خدا ميخواست كه او زنده بماند و در راه خدا به شهادت برسد.»
احمد پس از آن كه سال اول دبيرستان را با موفقيّت پشت سر نهاد، وارد ارتش شد و مشغول به خدمت گرديد. از آن جايي كه او در خانوادهايي پرجمعيت و بيبضاعت رشد يافته بود، هدف خود را از رفتن به ارتش چنين بيان ميداشت: «من ميروم كار كنم تا با حقوق خود، كمك خرج خانواده باشم و خواهر و برادرم بتوانند درس
بخوانند.» وي در كار كشاورزي هم، يار صميمي و همدل پدر بود و از خصوصيات بارز اخلاقي او همين بس كه كسي جرأت نداشت در حضور او غيبت كند و يا از ديگران بدگويي نمايد.
در روزهاي غمانگيز جنگ تحميلي كه آسمان در حسرت پرواز باشكوه شهدا، در بهتي غريب فرو رفته بود. احمد با ديگر سلحشوران حماسهساز، قدم به خطهي پرآشوب «كردستان» نهاد كه در آن جا از ناحيهي گردن مجروح شد.
او براي آخرين بار كه روستا را به قصد «قصرشيرين» ترك ميگفت، به پدرش گفته بود كه: «اين دفعه من ديگر برنميگردم.» آن گاه چون قطرهاي مشتاق دريا، رفت تا در آبيِ آن گم شود و به مردان دريادل تاريخ خونين جنگ بپيوندد.