يادنامهاي از شهيد عزيز غلامرضا كمالدار
نام پدر: حبيب اللّه محل و تاريخ تولد: رونيز 1340
سن: 25 سال تحصيلات: ديپلم
شغل: معلّم وضعيت تأهل: متأهل، يك فرزند
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 29/10/65
مدت حضور در جبهه: 8 روز مسؤوليت: آرپي جي زن
تاريخ شهادت: 7/11/65 محل دفن: رونيز
… شب، امشب نيست
تاريكي گريزان است
افق را از كران تا بيكران خوناب و نور است
نبرد كفر و ايمان است
در اين خون دشتِ رنگارنگ،
زمين را لاله مفروش است …1
«غلامرضا» در يك روز گرم تابستان، در لحظهاي كه از عشق خداوندي لبريز بود و در خانوادهاي متدين و زحمتكش ديده به سراي فاني نهاد. در دامان پرمهر مادر پرورش يافت و در سادگي و صداقت روستا رشد نمود. در هفت سالگي راهي مدرسه شد و در كلاس درس استاد آموخت واژههاي محبّت و دوستي را. وي در راه علم و دانش، تلاشهاي فراواني نمود تا خود معلّمي گشت؛ آگاه و فهميده.
او هنرمند بود كه در نوشتن خط تبحر داشت و شعرهايي بس دلنشين و دلنواز ميسرود. عارفي مجاهد بود كه شب را محرم اسرار ميدانست و تا سپيده دم، پنهاني با معبود خويش در راز و نياز بود. در اوايل انقلاب با توزيع اعلاميههاي امام، مردم را در كسب اطلاعات ياري ميرساند.
عاشق بود و بيقرار و توفان دلش جز به ساحل، آرامش نمييافت و او براي رسيدن به ساحل بايد به پا خيزد و همان طور كه خود گفت: «در اندرون خستهام نيرويي مرا نهيب ميزند، برخيز، بشتاب، كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش.» آري او بايد ميرفت تا خود را به كارواني برساند كه شتاب رفتن داشت. پس بار سفر را بست و به همراه كاروان، بيابانها را طي نمود و خود را به وادي سرسبز عشق رسانيد.
در جبهه آرپي جي زن گردان فجر بود كه در زمان عمليات چند تانك دشمن را شكار نمود و خود نيز بر اثر شليك گلولهي دشمن به معشوق پيوست و دل بيقرارش آرامش يافت و او كه بسيار مهربان بود با چند بيت شعر، هستياش را به مادر ميبخشد:
… من آخر فيض مرگ خود
اگر خونين بود چون مرگ ثار اللّه
و مقبول خدا افتد به تو ميبخشمش مادر.
- از آثار شهيد