يادنامهاي از شهيد عزيز عباس صادقي
نام پدر: علي اكبر محل و تاريخ تولد: رونيزسفلي 1331
سن: 31 سال تحصيلات: ششم قديم
شغل: نظامي وضعيت تأهل: متأهل، دو فرزند
ارگان اعزام كننده: ارتش تاريخ شهادت: 23/1/62
محل دفن: رونيز مجروحيت: از ناحيه پا
يك جهان شور و نوا در دل داشت؛ آزادمردي كه از سراب زندگاني دور شد و راهي چشمههاي نور گرديد ارادت خالصانهي خانواده به عباس بن علي(ع) باعث ميگردد كه اين نور ديده را «عباس» بنامند و او را با شور حسيني بزرگ كنند. ايام خوش كودكي او در كنار چمنزارهاي روستا سپري شد و سپس همپاي بچههاي روستا قدم به مدرسه نهاد. وي تحصيلات خود را تا مقطع ابتدايي ادامه داد و آن گاه براي كمك به اقتصاد خانواده به كار مشغول گرديد. دل مهربان «عباس »كه هماره غمگين از رخ زرد بينوايان بود، باعث گرديد كه در كمك به فقرا پيشقدم باشد و آنها را ياري دهد. اخلاق حسنه و متانت او بيش از هر چيزي خودنمايي ميكرد. خندهي دلانگيزش، شاديبخش دل دوستان ميشد. هميشه به ياد خدا بود و در عبادت بندهاي متواضع و خاشع. در به جا آوردن صلهي رحم كوتاهي نميكرد و تا حدّ توان به ديدار اقوام و خويشان ميرفت.
هنگامي كه وي جواني برازنده گشت به خدمت سربازي اعزام شد و پس از پايان خدمت، به استخدام ارتش درآمد. او سپس با دختري پاك پيوند ازدواج بست و زندگي جديد خود را آغاز نمود …
در آن روز كه كتاب عاشقي لبريز از واژههاي هجرت و پرواز بود و ايران اسلامي مظلومانه در آتش خصم ميسوخت، از ديار خود هجرت كرد تا عاشقي را معنايي جاودانه بخشد و به جنگ دشمني رود كه هدفش براندازي حكومت اسلامي و اشغال سرزمين پاك دليران بود. علاقهي زياد وي به حضرت امام باعث شد كه فرمان او را به جان دل بپذيرد و رو به سوي جبهههاي جنگ كند. او يك بار هم در جبهه از ناحيهي پا زخمي گرديد و چند روزي در بيمارستان بستري گشت كه پس از بهبودي مجدداً به جبهه بازگشت.
آخرين ديدار وي با جبهه در منطقهي «فكّه» بود كه در قسمت تداركات به رزمندگان اسلام عاشقانه خدمت نمود و او كه خود مخموري خسته دل بود در «عمليات والفجر 1» در لحظهي خونين وصل، از دست ساقي جام پياپي گرفت و سرمست از مي وصال گرديد.