يادنامهاي از شهيد عزيز حسين صادقي
نام پدر: ميرزاعلي محل و تاريخ تولد: استهبان 1348
سن: 18 سال تحصيلات: دوم دبيرستان
شغل: محصّل وضعيت تأهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 2/9/64
دفعات اعزام: دو بار حضور در جبهه: 118 روز
تاريخ شهادت: 19/1/66 محل دفن: استهبان
چگونه ميتوان در بستر عافيت آرميد و از كنار معركهي خون و حماسه، بيتفاوت گذشت و از عشق حكايتي نگفت؟
«حسين» سن زيادي نداشت كه كنار سجادهي مادر مينشست و از او ميپرسيد: «مادر! حسين(ع) كيست؟» و چون مادر لب به سخن ميگشود، چنان گريه ميكرد كه اشك از صورتش جاري ميشد. هفتساله بود كه پا به عرصهي علم و دانش گذاشت و از استاد آموخت اولين حرف «الف قامت يار» را. از هوش و استعداد بالايي برخوردار بود و در طول دوران مدرسه، دانشآموزي متين و ممتاز. او كه ساغر وجودش لبريز از محبّت خداوند بود، با صداي فرحبخش اذان، راهي مسجد ميشد و نماز را به جماعت ميخواند. دوران نوجواني را تازه آغاز كرده بود كه غايله كردستان توسط ضدانقلاب داخلي و با حمايت قدرتهاي استكباري شروع شد. يورش وحشيانهي دمكرات و كمولهها به اين منطقه، به ويژه به شهر «پاوه» به بهانهي ايجاد اختلاف بين شيعه و سني، به وجود آوردن كردستان متحّد و … در حقيقت براي مقابله با انقلاب نوپاي اسلامي، دل هر انسان آزادهاي را به درد ميآورد. اين حادثهي اسفناك، چون خنجري بر سينهي زخمي او نشست و او را متأثر و اندوهگين ساخت. مدت زماني از اين ماجرا نگذشت كه شروع جنگ تحميلي، خوشههاي انتقام خون شهيدان، در درون «حسين» شعلهور گرديد و شرارههايش تا دشت خون پر گشود.
هنگامي كه عازم جبهه بود، خانواده مانع رفتنش شدند چرا كه «حسين» بر اثر بيماري، جسمي رنجور و ناتوان داشت اما ديگر كار دل، تفسير كردني نبود. آري اينگونه بود كه مشتاقانه، قدم به جبهه نهاد و آمادهي رزم گرديد.
همرزم1 آن شقايق پرپر ميگويد: «در جبهه از حسين خواهش كردم چون بيمار هستي به ديارت باز گرد و او در جواب گفت: دو سال از درد كليه رنج بردهام و تنها آرزويم اين بود كه پس از بهبودي، به جبهه بيايم و اكنون كه اين توفيق نصيبم شده است به هيچ قيمتي حاضر به برگشت نيستم.» به راستي كه او طبيب دردش را در جبههها يافته بود.
ديگر همسنگرش ميگويد2: « در ميان آتش و خون، در خط مقدّم شلمچه و در عمليات كربلاي 8، پس از اصابت تير به دستش اصرار دوستان براي اعزام وي پشت منطقهي جنگي بينتيجه است، چرا كه او با همت و غيرت خروش بر ميآورد كه: اگر با دستانم قادر نيستم تيراندازي كنم اما ميتوانم گلولهي آرپيجي را براي رزمندگان مهيا سازم … و آنقدر ماند و مقاومت و مبارزه كرد تا به آرزويش كه شهادت، آن هم بيسر همانند سرو آزادگان بود، رسيد.»
- محمّدجواد اسلامي
2.عباس مصدقي