يادنامهاي از شهيد عزيز علي زارع
نام پدر: فلكناز محل و تاريخ تولد: محمّدآباد 1351
سن: 16 سال تحصيلات: دوم راهنمايي
شغل: محصّل وضعيت تاهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 29/12/66
حضور در جبهه: 181 روز تاريخ شهادت: 26/6/67
محل شهادت: شلمچه محل دفن: محمّدآباد
اگر امروز «شلمچه» سرزميني متبّرك و لالهخيز است؛ يادمان خون جواناني است كه عاشقانه در ره دين فدا شدند و ترك سرو جان كردند …
در سايهسار درختان پرطراوت روستاي «محمّدآباد»، كودكي بر آبي آسمان چشم گشود كه صداقت در چشمانش لانه كرده بود و نگاهش گوياي پاكي و عشق درونش بود. روزهاي كودكي او در صفا و محبّت روستاييان گذشت و روزگار از او نوجواني ساخت شاداب، فعّال و با ايمان. آنگونه كه هرگاه از مدرسه بازميگشت با شادي راهي مسجد ميشد و صداي ملكوتي او گلدستههاي مسجد را به وجد ميآورد. «علي» فردي بود با اخلاق و رفتار اسلامي. با پدر و مادرش به نرمي و مهرباني رفتار ميكرد. گرچه پدرش براي امرار معاش در كشور «كويت» به سر ميبرد، اما او خود مرد خانه بود و از مادر و خانواده مواظبت ميكرد.
وي در كلاس دوم راهنمايي مشغول به تحصيل بود كه بال شكستهي كبوتران كه از حادثهي جنگ تحميلي خونين بود او را بر آن داشت كه با پرستوهاي فصل عاشقي كوچ كند و به اميد پيروزي راهي جبهههاي جنگ شود. گرچه سن و سال زيادي نداشت، اما قلبش كه به وسعت بيكران درياها مينمود، هماره به دنبال حق و حقيقت بود و به دنبال فرصتي كه از زندان تن رهايي يابد.
مادرش ميگويد: «وقتي به او گفتم: نرو كه پدرت نيست، جواب داد: هرگاه كه من شهيد شدم خوشحال باش كه فرزندت به اين راه رفته. آنگاه خداحافظي كرد و گفت: مادر شيرت را حلالم كن.» پس از آن، علي آرامتر از هميشه از كوچههاي كودكي گذشت و به سوي «شلمچه» پرواز كرد و در آن جا بر اثر اصابت تركش دشمن، از ناحيهي سر به شدت مجروح شد. او را به بيمارستان تهران انتقال دادند، اما تلاش پزشكان به نتيجه نرسيد؛ چرا كه علي شايستهي شهادت بود و بايد كه در راه اسلام و سالارش حسين(ع) شهيد ميشد.