يادنامهاي از شهيد عزيز جواد راكعي
نام پدر: امان اللّه محل و تاريخ تولد: استهبان 1344
سن: 21 سال تحصيلات: اول راهنمايي
شغل: كارمند وضعيت تأهل: متأهل
ارگان اعزام كننده: بسيج تاريخ اولين اعزام: 30/6/61
مسؤوليت: فرماندهي دسته حضور در جبهه: 306 روز
تاريخ شهادت: 4/10/65 محل دفن: استهبان 7/12/78
دريايي از محبّت بود و نام زيباي «جواد» زيبندهي وجودش؛ او كه از شش سالگي دستهاي كوچكش را به دست پدر سپرد و راهي مسجد شد. از كودكي علاقهي زيادي به امام زمان(عج) داشت، به طوري كه در نيمهي شعبان براي جشن ولادت آن حضرت مسجد را آذين بندي ميكرد و همسالانش را نيز به اين كار تشويق مينمود. متواضع بود و پيشْ سلام و در كمك كردن به فقرا پيشقدم. خواهرش ميگويد: «جواد سن زيادي نداشت كه روزه ميگرفت. يك بار كه روزه بود حالش به شدّت بد شد به طوري كه قرار بود براي او سِرُم خوراكي وصل كنند اما گفت: «روزهام باطل ميشود و حاضر به انجام اين كار نشد.»
وي جواني فعّال بود و زحمتكش و در كارهايش دقيق و منظم. علاقهاي عميق به حضرت زهرا(س) داشت و تا پايان زندگي، ياد فرزندش حسين(ع) را از سر به در نكرد.وي فردي مخلص و بيريا بود و از همان اوايل جنگ تحميلي، به جبهه رفت و لحظههاي زيادي را در كنار رزمندگان گذراند و به دفاع مشغول گشت. جبهه، دوست صميمي او شده بود و به آن عشق ميورزيد، تا آن اندازه كه هرگاه به مرخصي ميآمد ميگفت: «شهر مثل قفس است و هيچ جا مثل جبهه نيست.» پاسداري عاشق بود و انساني وارسته و فداكار. چه شبهايي را كه به سپيده پيوند زد و به راز و نياز با معبود خويش مشغول گرديد. علاقهي زيادي به خواندن دعاي كميل و زيارت عاشورا داشت و اشكهاي جاري شده بر گونهاش، راز دلش را برملا ميساخت. او آنقدر دل به هواي جبهه سپرده بود كه هيچ چيز نميتوانست مانعش شود؛ حتي ازدواج. هرگز به دنيا و آرزوهايش دل نبست و چنان در سر، سوداي جانان داشت كه در «عمليات كربلاي 4» زنجيرها را گسست و آرام و سبكبال تا بيكران آسمان پرگشود و پيكر مطهرش پس از سيزده سال جدايي، عطر شهادت را به شهر هديه داد.