يادنامهاي از شهيد عزيز اكبر خطبايي
نام پدر: رحمان محل و تاريخ تولد: ايج 1341
سن: 23 سال تحصيلات: ديپلم
شغل: سرباز وضعيت تاهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده:ژاندارمري محل شهادت: جزيرهي مينو
تاريخ شهادت: 9/3/64 محل دفن: ايج
در قاموس حيات، شهادت زيباترين خلعتي است كه تن آراي مردان محراب و ميدان ميشود و وصال بالاترين مزدي است كه بدان چشم دوختهاند…
در سرماي يك روز زمستان، كودكي چشم ميگشايد تا «اكبر» نام گيرد و ياور عاشورا شود و روح و جانش با نينوا گره خورد. او در خانوادهاي رشد يافت كه آيين مقدس اسلام، همچون آبشاران هماره جاري بود و اين تربيت صحيح او را عاشق ائمه اطهار(ع) كرد و روزهاي زندگياش را با نام و ياد آنها مزيّن كرد. اخلاق و رفتار خدايياش باعث شده بود كه در جمع همكلاسيها محبوب باشد و بذر محبّت و مهرباني را در دل معلّمانش بكارد. با توجه به اينكه تحصيلات خود را تا كسب ديپلم ادامه داد، اما از حال خانواده نيز غافل نماند و در امر درختكاري و باغداري كمكهاي شاياني به پدر نمود. آنقدر متين بود كه با صداي بلند نميخنديد و آنگونه با ديگران شوخي ميكرد كه به حّد توهين و جسارت نرسد. به پاكيزگي و آراستگي ظاهر بسيار اهميت ميداد و هميشه به ديگران ميگفت: «هرچه را براي خود ميپسنديد براي ديگران هم بپسنديد.»
هنگامي كه ايران اسلامي مورد هجوم حملهي نامردان عراق قرارگرفت، علياكبر براي خدمت سربازي آماده شد و با ديگر طلايهداران معركهي عشق، قدم به جبهه گذاشت. او با دوستش (شهيد عليرضا اسماعيلي) هم پيمان شده بود كه در جبهه كنار هم بمانند و هر كدام زودتر به شهادت رسيدند، ديگري جسد شهيد را گلباران كند و چون دوستش «عليرضا» به شهادت رسيد او نيز به عهدش وفا كرد و با دلي پر خون از فراق، پيكر «عليرضا» را شكوفه باران كرد و اين داغ جدايي را با قطرات اشك سرود. هرگاه به مرخصي ميآمد به مادرش ميگفت: «مادر، اكبر رفتني است و بايد برود! ..». سرانجام او كه براي حفظ ناموس وطن و پاسداري از ارزشهاي اسلام، راهي جبهه شده بود، هنگامي كه در «جزيره مجنون» در پست ديدهباني مشغول به خدمت بود، در غروبي سرخ، بالهايش را به افقهاي زخمي سپرد و باشكوهترين پرواز ملكوتي خود را آغاز كرد.